فصل هفتم

Play Adventure Game

۷- ایمیل

در غروبی در سپتامبر ۱۹۷۳، لن کلاین راک در حال باز کردن چمدان‌هایش بود که متوجه شد ریش تراش خود را فراموش کرده است. او به تازگی از برایتون انگلیس جایی که ریش تراشش را در حمام خوابگاه دانشگاه ساسکس، جا گذاشته بود به لس آنجلس بازگشته بود. یک ریش تراش برقی معمولی، ضرر زیادی نمی‌زد. او به خاطر می‌آورد: ((اما مال من بود و می‌خواستم آن را برگردانم.))

کلاین راک به تازگی از کنفرانس محاسبات و ارتباطات برگشته بود. این کنفرانس دانشمندانی از چندین کشور را که برخی از آنها توسعه شبکه‌های دیجیتال را تحت نظارت دولت‌های خود آغاز کرده بودند، گرد هم آورده بود. اما آرپانت دولت ایالات متحده تاکنون بزرگترین و پیچیده‌ترین آزمایش شبکه در جهان بود و جامعه بین‌المللی از این شانس برای دیدن این پروژه استقبال کرد. برگزارکنندگان کنفرانس همچنین تصمیم گرفته بودند از این فرصت برای آزمایش ارسال بسته‌های داده از طریق ماهواره استفاده کنند. برای کنفرانس، یک لینک موقت از ایالات متحده به برایتون وصل شد. بسته‌ها از طریق این لینک ماهواره‌ای از ویرجینیا به یک ایستگاه زمینی در کورنوال انگلستان، در Goonhilly Downs در نزدیکی Land’s End ارسال شدند، سپس از آنجا از طریق یک خط تلفن اختصاصی به دانشگاه لندن متصل می‌شدند. اتصال نهایی نیز از لندن به برایتون انجام می‌شد، جایی که مردم این شانس را داشتند که از آرپانت استفاده کنند، درست مثل اینکه در دفتری در کمبریج، ماساچوست، یا منلو پارک کالیفرنیا نشسته‌اند.

کلاین راک یک روز زودتر به آمریکا بازگشت، بنابراین وقتی متوجه شد که ریش تراش خود را فراموش کرده، فکر کرد شاید کسی را در کنفرانس پیدا کند تا آن را برایش پس بفرستد. در شبکه نرم‌افزار مفیدی وجود داشت به نام مدیریت اشتراک‌گذاری منابع یا RSEXEC resource-sharing executive . اگر عبارت ((فلان شخص کجاست)) را تایپ می‌کردید، RSEXEC با جستجو در لیست ((who)) (فهرستی از افراد حاضر در شبکه) در هر پایگاه به دنبال فلان شخص می‌گشت. اگر آن فرد در آن لحظه داخل شبکه بود، می‌توانستید از این طریق مکان او را در شبکه پیدا کنید. کلاین راک: ((از خودم پرسیدم کدام دیوانه‌ای ساعت ۳ صبح وارد سیستم می شود؟)) او به ترمینال خود رفت و تایپ کرد: ((رابرتز کجاست)).

چند دقیقه بعد، ترمینال کلاین راک پاسخ را نشان داد. لری رابرتز هنوز در برایتون بود، بیدار و در آن لحظه به یک هاست BBN در کمبریج متصل بود. یک شماره تله‌تایپ نیز برای رابرتز روی صفحه نمایش کلاین راک ظاهر شد، اطلاعات کافی برای ضربه زدن الکترونیکی روی شانه همکارش از لس آنجلس، کلاین راک گفت: ((تمام کاری که باید انجام می‌دادم این بود که یک اتصال تله‌تایپ با BBN برقرار کنم.)) او با استفاده از TALK (برنامه‌ای که به آن‌ها اجازه می‌داد با تایپ کردن روی نیمی از صفحه در حین خواندن روی نیمی دیگر، با یکدیگر مکالمه کنند) با رابرتز ارتباط برقرار کرد. دو دوست با هم احوالپرسی کردند. کلاین راک پرسید که آیا می‌تواند ریش تراش را برای او بفرستد و او گفت: ((مطمئنا، مشکلی نیست.)) روز بعد، دنی کوهن، دوست مشترکی که در کنفرانس حضور داشت و به لس آنجلس باز می‌گشت، ریش تراش را به او برگرداند.

هیچ قانون رسمی برای محدود کردن استفاده از آرپانت توسط افرادی که دسترسی مجاز داشتند، وجود نداشت. عملیات باز پس گیری ریش تراش کلاین راک اولین باری نبود که کسی از شبکه به صورت غیررسمی استفاده می‌کرد. پیام‌های شخصی مردم بیشتر و بیشتر می‌شد. شایعات حاکی از آن بود که حتی یک یا دو معامله مواد مخدر هم از طریق برخی IMPهای شمال کالیفرنیا انجام شده است. با این حال، وصل شدن به آرپانت برای گرفتن یک ماشین ریش تراش از طریق خطوط بین‌المللی تا حدودی شبیه به سوار شدن قاچاقی در یک ناو هواپیمابر بود.

آرپانت یک تاسیسات تحقیقاتی رسمی فدرال بود، و چیزی نبود که بتوان با آن بازی کرد. کلاین راک این احساس را داشت که کارش کمی خارج از محدوده بوده. ((احساس هیجان داشتم. حس می‌کردم کاربرد شبکه را به سمتی دیگر سوق دادم.))

آرپانت به عنوان یک سیستم پیام رسان در نظر گرفته نشده بود. در ذهن مخترعانش، این شبکه برای اشتراک منابع بود. البته این واقعیت که مقدار بسیار کمی از ظرفیت آن برای به اشتراک گذاری منابع استفاده می‌شد به زودی در موج پست الکترونیک غوطه‌ور شد. بین سال‌های ۱۹۷۲ و اوایل دهه ۱۹۸۰، ایمیل یا پست الکترونیک، توسط هزاران کاربر تازه استفاده شد. این دهه باعث ظهور بسیاری از ویژگی‌های پایدار فرهنگ دیجیتال مدرن شد: دعواهای اینترنتی Flaming: اصطلاحی در دنیای اینترنت به معنای تعامل توهین آمیز بین کاربران ، شکلک‌ها، علامت @، بحث‌هایی در مورد آزادی بیان و حریم خصوصی، و جست‌وجوهای بی‌وقفه برای بهبودهای فنی و توافقات در مورد بنیان‌های فنی تمام این مسائل. در ابتدا، استفاده از ایمیل دشوار بود، اما در پایان دهه ۱۹۷۰ مشکلات بزرگ آن برطرف شد. افزایش فراوان ترافیک پیام تبدیل به بزرگترین نیروی محرک رشد و توسعه شبکه شد. ایمیل برای آرپانت همچون خرید لوئیزیانا برای ایالات متحده جوان بود. با رشد شبکه و همگرایی فناوری با گرایش سیل آسای انسان به حرف زدن، اوضاع بهتر شد.

به زودی پست الکترونیک در فضای مجازی همان نقش را ایفا می‌کرد که فرمت LP long-playing record: یکی از فرمت‌های ضبط صدا روی صفحات گرامافون که به علت مزایایش به سرعت در صنعت موسیقی به محبوبیت رسید در صنعت موسیقی. درست همانطور که LP برای متخصصان و علاقه مندان حرفه‌ای موسیقی اختراع شد اما یک صنعت کامل را بوجود آورد، پست الکترونیک نیز ابتدا در میان جامعه نخبه دانشمندان کامپیوتر آرپانت رشد کرد و سپس مانند پلانکتون در سراسر اینترنت گسترش یافت. همزمان با رسیدن کلاین راک به ریش تراش خود، تابوها در حال برچیده شدن و ترافیک پیام‌ها در شبکه شروع به رونق کرده بود.

ایمیل از نظر فرهنگی در دسته‌ای بین هنرهای ترکیبی و اتفاقات از روی خوش شانسی، قرار داشت. سازندگان آرپانت چشم انداز وسیعی برای اختراع یک سیستم پیام رسان جهانی نداشتند. اما هنگامی که اولین سری از نودها نصب شد، کاربران تازه وارد، سیستم کامپیوترهای متصل به هم را به یک ابزار ارتباطی شخصی و همچنین حرفه‌ای تبدیل کردند. استفاده از آرپانت به عنوان یک سیستم پست پیچیده یک هک عالی بود. در آن روزها هک کردن هیچ ارتباطی با رفتارهای مخرب یا آسیب‌زا نداشت؛ یک هک خوب یک برنامه نویسی خلاقانه یا الهام بخش بود. بهترین هکرها انسان‌هایی حرفه‌ای بودند. کاربران مداخله‌گر و مخرب شبکه، که در ابتدا تقریبا هیچ یک از آنها وجود نداشتند، ابتدا به عنوان (( عجیب‌های شبکه network randoms )) یا فقط ((عجیب و غریب‌ها)) ساده شناخته می‌شدند. یک دهه دیگر باید می‌گذشت تا هک کردن معنای منفی پیدا کند.

یک دهه قبل از آرپانت، دانشمندان کامپیوتر راه‌هایی برای تبادل پیام‌های الکترونیک در یک سیستم اشتراک زمانی ابداع کرده بودند. محققان در سیستم‌های اشتراک زمانی یکسان، هر کدام یک فایل معین مانند یک جعبه، در دستگاه مرکزی داشتند. همکاران می‌توانستند پیام‌های الکترونیک کوتاهی را به جعبه شخص دیگری آدرس دهی کنند، جایی که فقط گیرنده می‌توانست پیام را بخواند. پیام‌ها را می‌شد در هر زمانی ارسال و دریافت کرد. و با توجه به ساعت‌های کاری غیر معمول افراد، اتفاق مثبتی بود. افراد داخل یک آزمایشگاه در کنار لشکری از جملات کوتاه، یادداشت‌های طولانی‌تر و پیش نویس مقالات را نیز ارسال و دریافت می‌کردند.

اولین مورد از این برنامه‌ها، با نام MAILBOX، در اوایل دهه ۱۹۶۰ بر روی سیستم اشتراک زمانی سازگار MIT نصب شد. صندوق‌های پستی مشابه تبدیل به یکی از ویژگی‌های استاندارد تقریبا همه سیستم‌های اشتراک زمانی آن دوران شدند. در زمان‌هایی که افراد پراکنده بودند یا برنامه‌نویسانی که صدها یارد از هم فاصله داشتند، می‌توانستند بدون نیاز به بلند شدن از پشت میز، پیام‌ها را مبادله کنند. اما اغلب، تبادل پیام در یک ماشین یا دامنه، تبدیل به فعالیتی بیهوده می‌شد؛ مانند استفاده دو نفر از واکی تاکی برای مکالمه در یک اتاق. مردم همچنان از پشت میزهای خود بلند می‌شدند و در راهروها پیش می‌رفتند تا باهم صحبت کنند. یکی از کاربران گفت: ((هرگز فراموش نخواهم کرد همکاری که در دفتر مجاور کار می‌کرد و به طور ثابت برایم ایمیل می‌فرستاد، هر بار تعجب می‌کرد که من بلند می‌شدم و به دفتر او می‌رفتم تا به پیامش پاسخ بدهم.))

شبکه آرپا با توجه به گستره جغرافیایی خود، همه اینها را تغییر داد و نامه الکترونیک را از یک اسباب بازی جالب به ابزاری مفید تبدیل کرد. گرایش‌های جامعه آرپانت به شدت دموکراتیک بود، به همراه رگه‌هایی از آنارشیسم. اولین کاربران شبکه آرپانت به طور مداوم ایده‌های تازه‌ای تولید می‌کردند، با ایده‌های قدیمی دست و پنجه نرم می‌کردند و شبکه را به سمت کارهای مختلف به جلو یا عقب سوق می‌دادند و به این ترتیب اتمسفری از آشوبی خلاقانه ایجاد می‌کردند. هنر برنامه نویسی کامپیوتر به آنها فضایی برای تغییرات بی‌پایان و متنوع در هر موضوعی می‌داد. یکی از موضوعات اصلی اکنون، پست الکترونیک بود.

اولین تحویل نامه الکترونیک که دو دستگاه در آن درگیر بودند در یکی از روزهای سال ۱۹۷۲ توسط مهندسی ساکت به نام ری تاملینسون Ray Tomlinson در BBN انجام شد. مدتی قبل، تاملینسون یک برنامه ایمیل برای تنکس Tenex ، سیستم عامل توسعه یافته توسط BBN که تا به آن موقع بر روی اکثر ماشین‌های PDP-10 آرپانت اجرا می‌شد، نوشته بود. برنامه ایمیل در دو بخش نوشته شده بود: برای ارسال پیام، از برنامه‌ای به نام SNDMSG استفاده می‌شد؛ برای دریافت نامه، از بخش دیگری به نام READMAIL استفاده می‌شد. او در ابتدا قصد نداشت این برنامه در آرپانت استفاده شود. مانند سایر برنامه‌های پست الکترونیک آن روزها، برای سیستم‌های اشتراک زمانی ساخته شد و صرفا برای رسیدگی به پیام‌های محلی؛ در داخل PDP-10‌های مستقل و نه در سراسر شبکه‌ای از آنها.

اما تاملینسون که تمایل زیادی به آزمایش داشت، تصمیم گرفت از داشتن دو کامپیوتر PDP-10 در دفتر کمبریج بهره ببرد؛ در واقع، آن‌ها همان ماشین‌هایی بودند که BBN برای اتصال به آرپانت از آن‌ها استفاده می‌کرد. هفته‌ها قبل، تاملینسون یک پروتکل آزمایشی انتقال فایل به نام CPYNET نوشته بود. اکنون او برنامه را طوری تغییر داد که بتواند یک پیام الکترونیک را از یک دستگاه ارسال کند و آن را در داخل پوشه دیگری بیندازد. هنگامی که آزمایش کرد و نامه‌ای از یک PDP-10 به دیگری ارسال کرد، هک کوچکش جواب داد و حتی با وجود اینکه نامه‌های او واقعا در شبکه حرکت نکرده بودند، اما باعث شکاف مهمی در تاریخ شدند. هک CPYNET تاملینسون یک پیشرفت عظیم بود؛ اکنون دیگر مانعی برای عبور پیام‌ها در شبکه‌ای گسترده‌تر وجود نداشت. اگرچه از نظر فنی برنامه تاملینسون بی‌اهمیت بود، اما از نظر فرهنگی، انقلابی بود. دیو کراکر Dave Crocker ، برادر کوچک‌تر استیو کراکر و یکی از پیشگامان ایمیل گفت: ((SENDMSG مسیر را باز کرد. اولین اتصال متقابل را ایجاد کرد، سپس همه از آنجا ادامه دادند.))

اما چگونه می‌توان این اختراع را در شبکه به کار انداخت؟ پاسخ در پروتکل انتقال فایل نهفته است. در جولای ۱۹۷۲، یک عصر در میدان فناوری MIT، زمانی که ابهای بوشان در حال نوشتن مشخصات نهایی پروتکل انتقال فایل آرپانت بود، شخصی پیشنهاد کرد که برنامه‌های ایمیل تاملینسون هم روی محصول نهایی قرار گیرد. چرا که نه؟ اگر پیام‌های الکترونیک می‌توانستند روی CPYNET سوار شوند، پس روی پروتکل انتقال فایل نیز باید می‌توانستند. بوشان و دیگران اصلاحاتی را انجام دادند. در ماه آگوست، زمانی که جان پستل یک RFC دریافت کرد که در آن ویژگی‌های ایمیل مشخص شده بود، با خود فکر کرد: ((اکنون یک هک خوب وجود دارد.)) نخستین دوقلوهای مدیریت ایمیل آرپانت به نام‌های MAIL و MLFL زنده شدند.

تاملینسون برای SNDMSG و CPYNET به خوبی شناخته شد. اما او به خاطر تصمیمی درخشان (او آن را بدیهی خواند) که در هنگام نوشتن آن برنامه‌ها گرفت، بیشتر معروف شد. او به راهی نیاز داشت تا در آدرس ایمیل، نام کاربر را از دستگاهی که کاربر در آن قرار داشت جدا کند. چگونه باید آن را مشخص کرد؟ او شخصیتی را می‌خواست که تحت هیچ شرایط قابل تصوری در نام کاربر یافت نشود. او به صفحه‌کلیدی که استفاده می‌کرد نگاه کرد، یک تله‌تایپ مدل ۳۳ که تقریبا همه افراد درگیر در شبکه از آن استفاده می‌کردند. علاوه بر حروف و اعداد، حدود دوازده علامت نگارشی وجود داشت. تاملینسون گفت: ((من اولین نفر بودم، بنابراین هر علامتی را که می‌خواستم، می‌توانستم انتخاب کنم. من علامت @ را انتخاب کردم.)) این علامت همچنین مزیت معنی (( در at )) موسسه تعیین شده را می‌داد. او هیچ فکر نمی‌کرد که در حال ایجاد یکی از نمادهای دنیای آنلاین است.

استفان لوکاسیک، فیزیکدانی که از سال ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۵ آرپا را هدایت کرد، از اولین کاربران و حامیان بزرگ پست شبکه بود. بخش مورد علاقه او در آرپا دفتر تکنیک‌های پردازش اطلاعات لری رابرتز بود. لوکاسیک کار خود را در دهه ۱۹۵۰ با کار در BBN و MIT به عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد آغاز کرد. او در سال ۱۹۶۶ به آرپا ملحق شد تا روی تشخیص آزمایشات هسته‌ای کار کند و خلق آرپانت را تماشا کرده بود. لوکاسیک در طول رسیدن به سمت مدیریت، به طور ویژه برای محافظت از بودجه جامعه علوم کامپیوتر مبارزه کرد. آرپا برای انجام پروژه‌های مربوط به دفاع تحت فشار بود. او محاسبات را فناوری پایه‌ای اما مهم می‌دانست و در مقابل کنگره از آن دفاع کرد.

اما گاهی اوضاع کمی از کنترل خارج می‌شد. به عنوان مدیر، او زیاد راه می‌رفت و به سراغ افراد مختلف در دفترشان می‌رفت. یک روز او در دفتر IPT بود که متوجه پوشه‌ای در بالای قفسه پرونده‌ها شد. پوشش نارنجی آن (رنگ مورد علاقه‌اش نبود) توجه او را جلب کرد. این پوشه دارای برچسب ((رقص به کمک کامپیوتر)) بود و شامل گزارش پیشرفت‌های پروژه‌ای بود که از حرکات رقصندگان برای ترسیم حرکات انسان توسط رایانه استفاده می‌کرد. او گفت: ((من به شدت خشمگین شدم.)) عنوان گزارش در ذهن او اینگونه بود: بودجه پنتاگون بر روی تحقیقات رقص.

لوکاسیک به کارکنانش گفت که به دانشمندان بگویند، اگر ((می‌خواهید کاری انجام دهید که به نظر می‌رسد چهل هزار مایل از صنعت دفاع فاصله دارد، لطفا نام ما را از رویش بردارید)). او تحقیق را درک می‌کرد و اهمیتی نمی‌داد که آن‌ها این کار را انجام دهند، اما نمی‌خواست درباره آن با افتخار حرف بزنند. استیو کراکر، که اکنون یکی از مدیر برنامه‌های IPTO است و زیر نظر رابرتز کار می‌کرد، خوشحال بود که سرپرست پروژه اتوماسیون رقص نبود. اما او با محققینی که در آزمایشگاه هوش مصنوعی استنفورد از آنها حمایت مالی می‌کرد، مشکل کوچکی داشت. کراکر گفت: ((در بازدیدهای تصادفی از پیش اعلام نشده، آن‌ها با افتخار شبیه‌سازی چهار کاناله صدای وزوز مگس را به من نشان می‌دادند که بیست و پنج درصد از منابع محاسباتی آنجا را استفاده می‌کرد.))

یکی از اولین کارهایی که لوکاسیک پس از انتخاب شدن به عنوان رئیس آژانس انجام داد این بود که از رابرتز خواست به او یک آدرس ایمیل و دسترسی به آرپانت دهد. برای کسی که دانشمند کامپیوتر نبود علاقه به استفاده از ایمیل غیرمعمول بود. و غیرعادی‌تر آن بود که کسی مانند لوکاسیک به این اندازه به آن وابسته شود.

لوکاسیک که مکرر در حال سفر بود، به ندرت بدون برداشتن ترمینال پرتابل ۳۰ پوندی و کوپلر صوتیش سوار هواپیما می‌شد، بنابراین در راه می‌توانست شماره گیری کرده و پیام‌های خود را چک کند. لوکاسیک به یاد می‌آورد: ((واقعا از آن برای مدیریت آرپا استفاده می‌کردم. در جلسات بودم و هر ساعت یک بار وصل می‌شدم و ایمیل‌های خود را بررسی می‌کردم. و همه را تشویق می‌کردم که از آن استفاده کنند.)) او این سیستم را به تمام مدیران دفتر خود توصیه می‌کرد و آنها هم به سایرین توصیه می‌کردند. مدیران آرپا متوجه شدند که ایمیل ساده‌ترین راه برای برقراری ارتباط با رئیس و سریع‌ترین راه برای دریافت تایید سریع او در مورد چیزها است.

لوکاسیک و رابرتز رابطه بسیار خوبی با هم داشتند، تا حدی به این دلیل که هر دو نگاهی تحلیل گرانه داشتند و تا حدی به این دلیل که رابرتز همیشه به هر سوالی که لوکاسیک در مورد پروژه‌هایش داشت پاسخ می‌داد. ((اگر بعد از ظهر سه‌شنبه جلسه‌ای داشتیم و من برای لری چند سوال مطرح می‌کردم، او روز بعد برای جلسه دیگری نه تنها پاسخ‌ها بلکه روندها، پیش‌بینی‌ها و مقایسه‌های مرتبط را نیز آماده کرده بود.))

با توضیحات رابرتز، لوکاسیک متوجه شد که چه اتفاقی می‌افتد و کاربرد ایمیل واضح‌تر از همیشه شد. به طور معمول، رابرتز دفتر لوکاسیک را ترک می‌کرد، به دفتر خود بازمی‌گشت و پیام‌هایی را به متخصصان موضوع مورد بحث ارسال می‌کرد، که آنها نیز سوالات را به دانشجویان فارغ التحصیل خود ارجاع می‌دادند. پس از بیست و چهار ساعت و انبوهی از ایمیل‌ها، مشکل معمولا چندین بار حل شده بود. لوکاسیک گفت: ((شیوه‌ای که لری کار می‌کرد، پایه اساسی رشد دهنده یک شبکه کامپیوتری بود.)) در دوران مدیریت لوکاسیک، بودجه سالانه رابرتز تقریبا دو برابر شد و از ۲۷ میلیون دلار به ۴۴ میلیون دلار رسید.

در سال ۱۹۷۳، لوکاسیک درخواست یک مطالعه را به آرپا داد که نشان داد سه چهارم کل ترافیک آرپانت برای ایمیل بود. در آن زمان، ارسال ایمیل یک فرآیند ساده و تقریبا بدون دردسر بود. با این حال، تلاش برای خواندن یا پاسخ به آن موضوع دیگری بود: کاربردی اما به هیچ وجه آسان نبود. متن‌ها همانطور روی صفحه نمایش یا از چاپگر جاری می‌شدند و هیچ چیز پیام‌ها را از هم جدا نمی‌کرد. برای رسیدن به آخرین پیام، باید دوباره همه پیام‌ها را نمایش می‌دادید. برای بسیاری از کاربران، تنها راه خواندن پیام‌هایشان، روشن کردن تله‌تایپ و چاپ تمام این جریان متن بود. نوشتن پیام بسیار آزاردهنده بود، زیرا ابزارهای ویرایش متن ابتدایی بودند. و هیچ تابع (( پاسخی Reply )) برای ایمیل وجود نداشت؛ برای پاسخ دادن، باید یک پیام جدید را از ابتدا شروع می‌کردید.

لوکاسیک که از دور انداختن هر چیزی متنفر بود، از حجم ایمیل‌های انباشته شده در صندوق پستی‌اش ناراضی بود. او نزد رابرتز رفت. لوکاسیک به یاد می‌آورد: ((من گفتم: ((لری، این ایمیل عالی است، اما به هم ریخته است!)) طبق عادت معمول لری، روز بعد وارد شد و گفت: ((استیو، من کدی نوشتم که شاید کمک کند.)) و او نحوه مشاهده لیست پیام‌ها، یا مرتب سازی و حذفشان را به من نشان داد.)) و اکنون رابرتز اولین نرم‌افزار مدیریت ایمیل را نوشته بود.

رابرتز برنامه خود را RD نامید که از کلمه ((read)) به معنای خواندن نشئت گرفته بود. همه در آرپانت آن را دوست داشتند، و تقریبا هر کس شروع به ساخت RD خود کرد. موجی از برنامه‌های جدید مدیریت پیام مبتنی بر سیستم عامل تنکس به شبکه سرازیر شد: NRD، WRD، BANANARD ( ((موز)) اصطلاح عامیانه برنامه‌نویس‌ها برای ((باحال)) یا ((هیجان انگیز)) بود)، HG، MAILSYS، XMAIL. . . و همینطور ادامه داشتند. خیلی زود، نگرانی اپراتورهای شبکه شروع شد. آنها مانند تردست‌هایی بودند که بیش از حد توپ به هوا پرتاب کرده بودند. آنها نیاز به یکنواختی بیشتری در این برنامه‌ها داشتند. آیا هیچ کس نمی‌خواست به استانداردها توجه کند؟

بنا به دلایلی نامرتبط با ایمیل، اما آشکار برای همه کسانی که روزانه از شبکه استفاده می‌کردند، گاهی اوقات شبکه به طور موقت بی‌ثبات می‌شد. یا همانطور که یک نفر توصیف کرد، ((پیچ)) می‌خورد. مشکل در یک دستگاه می‌توانست به صورت دومینویی، سراسر سیستم را درگیر کند. مثال خاصی برای این موضوع رخداد ۲۵ دسامبر ۱۹۷۳ است. IMP هاروارد دچار یک خطای سخت‌افزاری شد که تاثیر عجیبی در خواندن صفرهای جدول مسیریابی داشت، در نتیجه به سایر IMPها در سراسر کشور اطلاع داد که هاروارد تبدیل به کوتاه‌ترین مسیر (مسیری به طول صفر) به هر مقصدی در آرپانت شده است و تمام بسته‌ها به سمت هاروارد هجوم آوردند.

کاربران متوجه اختلال شدند و همه چیز در شبکه متوقف شد. جان مک کویلان John McQuillan ، دانشجوی آن زمان در دانشگاه هاروارد می‌گوید: ((هاروارد تبدیل به سیاهچاله شد. تمام ترافیک به هاروارد می‌رفت و مانند یک سیاهچاله، هیچ اطلاعاتی از آن بیرون نمی‌آمد.)) مک کویلان توسط بن بارکر با عملیات شبکه آشنا شده بود و به اتصال PDP1 هاروارد به شبکه، کمک کرده بود. مک کویلان در حین اتمام دکترای خود برای بهبود نرم‌افزار مرکز کنترل شبکه BBN استخدام شد. در روز کریسمس، زمانی که صفرها از سمت هاروارد به جداول مسیریابی در سراسر کشور فرستاده شد، حتی ترافیک کنترلی‌ ارسال شده توسط BBN برای تشخیص و دیباگ سیستم، به ((مدار گرانشی)) IMP معیوب هاروارد کشیده شد. اپراتورهای BBN مجبور شدند آن قسمت از شبکه را از بقیه جدا کنند، مشکلش را رفع کنند و سپس دوباره آن را بالا بیارند.

مانند شرکت سراسری برق، BBN به سرعت در حال توسعه ابزارهایی برای مقابله با اینگونه اتفاقات بود. البته خرابی‌های نسبتا کمی وجود داشت که سراسر شبکه را درگیر کند و هیچکدام طولانی مدت نبودند.

سه‌شنبه‌ها، روزهایی که BBN آرپانت را برای رسیدگی‌های فنی در نظر می‌گرفت، مک‌کویلان ساعت شش صبح وارد کار می‌شد. کروتر و والدن برنامه نویسی IMPها را متوقف کردند. بین سال‌های ۱۹۷۲ و ۱۹۷۴ مک‌کویلان مسئولیت اصلی بازنگری کدها و طراحی رویه‌های انتشار را بر عهده گرفت. او تیمی را رهبری می‌کرد که تمام نرم‌افزارهای جدید IMP را می‌نوشتند و آن‌ها را در شبکه منتشر می‌کردند. او شبکه‌های آزمایشی ((نسبتا دقیقی)) را در آزمایشگاه BBN می‌ساخت، جایی که سناریوهای شکست را شبیه‌سازی می‌کرد تا بتواند راه حل‌هایی برای افزایش ایمنی آرپانت پیدا کند.

مک‌کویلان گفت: ((شما می‌دانید که رایانه‌ها توسط طوفان‌ها، قطع برق، باگ‌های نرم‌افزاری و اشکالات سخت‌افزاری با مشکل مواجه می‌شوند، و یا حتی ممکن است سرایدار ساختمان پایش به سیم برق گیر کند، و یا هر چیزی که فکرش را بکنید ممکن است رخ دهد)). اما از بین تمام مشکلات احتمالی، مشکل در الگوریتم مسیریابی بدترین تلقی می‌شد.

با وجود همه ظرافت و سادگی، الگوریتم مسیریابی اولیه که توسط کروتر نوشته شده بود ناقص بود، زیرا اگرچه سبک بود اما برای ترافیک سنگین بسیار ابتدایی بود. این مشکل شناخته شده بود، اما اهمیتی نداشت تا زمانی که حجم استفاده و تعداد نود‌های شبکه به مقداری رسید که الگوریتم مسیریابی را تحت فشار قرار داد. مک کویلان گفت: ((هنگامی که شبکه بسیار کوچک بود، الگوریتم‌های اولیه کار می‌کردند. اما وقتی کوچک است، تقریبا هر الگوریتمی کار می‌کند.)) آنها می‌دانستند که وقتی سیستم به پنجاه یا شصت نود برسد، الگوریتم قدیمی نمی‌تواند بروزرسانی‌های مسیریابی را با سرعت کافی ارائه کند و به یک آشفتگی بزرگ بر خواهند خورد. مک‌کویلان وظیفه خودش دانست که الگوریتم را ((کاملا ضد گلوله)) کند تا ((در مواجهه با مشکلات ((غیرممکن)) )) نیز به کار خود ادامه دهد.

در طی دو سال و با انتشار نسخه‌های فراوان، مک‌کویلان الگوریتم‌های مسیریابی، نحوه کارکرد تاییدیه‌ها و در نهایت کل برنامه عملیاتی IMP را جایگزین کرد. وی الگوریتم کاملا متفاوتی را برای اطلاع‌رسانی سریع تغییرات شبکه به دستگاه‌های IMP، طراحی کرد تا آنها تصمیمات مسیریابی نادرست نگیرند. همچنین سناریوهای ددلاک deadlock (بن بست‌های شبکه) را تا حدودی با حذف RFNMهای بدنام از الگوریتم، رفع کرد.

مک کویلان گفت: ((من همه رایانه‌های موجود در شبکه را می‌شناختم. می‌دانستم هرکدام کجا هستند، شماره‌شان چند است و دقیقا به نام می‌شناختم چه کسانی مسئول هرکدام هستند.)) در حال حاضر نزدیک به پنجاه IMP در آرپانت وجود داشت.

• • •

چیزی در مورد یک سیستم پست الکترونیک، دیجیتال یا غیره، دعوت از کسانی است که خلق و خوی ناسازگار خاصی دارند. شاید چون باید قوانینی وجود داشته باشد و برخی افراد همیشه سعی می‌کنند آنها را دور بزنند. به عنوان مثال، شخص باهوشی بود که با استفاده از خدمات پستی ایالات متحده تمام آجرهایی که برای ساخت خانه‌اش نیاز داشت، یک به یک به آلاسکا فرستاد؛ این ارزان‌ترین راه برای ارسال آجرها از چهل و هشت ایالت مرکزی بود. یا تزئینات فانتزی عمه‌ام روی بسته‌هایی که برای خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌های خود می‌فرستد احتمالا بیشتر موجب سرگرمی کارکنان پست می‌شود تا دلهره‌شان. جایی در یک کتاب ضخیم به طور دقیق مقررات رسمی پست ایالات متحده(چه چیزی می‌تواند ارسال شود، چه چیزی نمی‌تواند و چگونه) چاپ شده است. اما تا حدی، همه نوع بسته‌ای تحویل داده می‌شود، زیرا کارمندان پست می‌توانند با دامنه نسبتا وسیعی از عدم انطباق سازگار شوند.

اما تصور کنید یک اداره پست محلی در جایی تصمیم بگیرد به تنهایی عمل کند و برای خودش قوانین تازه‌ای در آدرس‌دهی، بسته بندی، مهر زدن و مرتب کردن نامه‌ها ایجاد کند. تصور کنید که آن اداره پست سرکش تصمیم بگیرد مجموعه جدیدی از کدهای پستی را اختراع کند. تصور کنید که هر تعداد از ادارات پست شروع به ابداع قوانین جدید برای خودشان کنند. اختلال گسترده‌ای که ایجاد می‌شود را تصور کنید. مدیریت پست برای مقدار مشخصی از انطباق التماس خواهد کرد، و از آنجایی که کامپیوترها نسبت به انسانها کمتر نقص‌ها را تحمل می‌کنند، ایمیل با صدای بلند برای مقداری انطباق التماس می‌کرد.

مشاجره اولیه در آرپانت بر سر تلاش برای تحمیل هدرهای استاندارد پیام، نمونه‌ای از بحث‌های پیش روی استانداردهای صنعت کامپیوتر بود. اما از آنجا که مبارزه بر سر استانداردهای ایمیل یکی از اولین منابع تنش واقعی در جامعه بود، برجسته شد.

در سال ۱۹۷۳ یک کمیته موقت به رهبری بوشان تلاش کرد تا حدودی در اجرای برنامه‌های جدید ایمیل نظم ایجاد کند. همه می‌دانستند که در بلندمدت به یک پروتکل انتقال پیام جداگانه (مستقل از FTP) نیاز است. پست از طریق شبکه زندگی خودش را می‌کرد. مشکلات فنی خودش را داشت. و نمی‌توانست تا ابد به FTP بچسبد. اما در حال حاضر، همین استاندارد کردن هدر نامه‌ها به اندازه کافی دردسرساز بود.

بسته‌های داده در آرپانت قبلا چیزی به نام هدر داشتند، اما کاملا با هدرهای ایمیل متفاوت بودند. هدر‌ بسته‌های داده، بیت‌های کدگذاری‌شده‌ای بودند که به‌طور دقیق توسط IMP خوانده می‌شدند و به آن‌ها می‌گفت که چگونه هر بسته را به محض آمدن، مدیریت کنند. با این حال، در زمینه پست الکترونیک، هدر به مجموعه بزرگتری از اطلاعات در بالای هر پیام الکترونیک اشاره داشت. ایده این بود که اطلاعات خاصی باید همیشه در بالای پیام‌ها در قالب مشخصی ظاهر شود، در واقع اطلاعاتی مانند زمان ارسال و تحویل پیام، مسیری که پیغام طی کرده است، سایر گیرندگان که برایشان ارسال شده و مواردی از این دست. کمیته بوشان همچنین دستورالعملی را پیشنهاد کرد که خواندن هدر‌ها را بدون نیاز به پردازشی خاص، آسان‌تر می‌کرد.

هدرها چیزی نبودند که صرفا توسط کاربر دیده شود. برخی از فیلدهای هدر توسط سیستم‌های دریافت کننده پردازش می‌شدند؛ سیستم‌هایی که برنامه‌ریزی شده بودند تا از روش‌های نوشتاری خاصی تبعیت کنند. اگر برنامه گیرنده به نحوی هدر فرستنده را اشتباه تفسیر می‌کرد، نتایج می‌توانست بسیار ناامید کننده باشد. برنامه خواننده ممکن بود در مسیر خود متوقف شود یا یک پیام خطا منتشر کند. به عنوان مثال، تاریخ‌ها باید به شکل خاصی ذکر می‌شدند و هر انحرافی ممکن بود، آنها را نامفهوم کند. یا اگر کاما را در جای اشتباه قرار دهید، ممکن است توانایی برنامه ایمیل شما برای پردازش پیام از کار بیفتد. هنگامی که یکی از مدیریت‌کننده‌های ایمیل نمی‌توانست هدر‌های ارسال شده توسط دیگران را تجزیه کند، گویی از یک کارمند پست در کنوشا ویسکانسین، خواسته شود تا نامه‌هایی را که به زبان سانسکریت و عربی آدرس دهی شده‌اند را تحویل دهد.

ماشین‌های روی آرپانت مرتبا با اینگونه موانع زبان رایانه‌ای مواجه می‌شدند و مشکلات با رشد تعداد برنامه‌های پست و تعداد نود‌های شبکه چند برابر می‌شد. با توجه به نوع سیستم پستی که برای ارسال یک پیام استفاده می‌شد، یک برنامه یا سیستم عامل ناسازگار در سمت دریافت کننده، همانطور که یکی از ناظران بیان می‌کند، می‌توانست هدرها را از هم ((بپاشاند)). حتی اگر پیام ارسال هم می‌شد، باز شخص دریافت کننده ممکن بود با ترجمه یا قالب‌بندی نادرست مواجه شود. گیرندگان به فرستندگان اعتراض می‌کردند. یک فرستنده ممکن بود موافقت کند که مشکل را با یک هک یا یک ترفند موقت حل کند، البته اگر وقت داشت. یا، اگر برنامه ایمیل خود را به اندازه کافی دوست داشت، ممکن بود به سادگی به گیرنده اعتراض کند.

راه‌اندازی یک تبادل ایمیل مانند درخواست از کسی برای قرار ملاقات بود. برایان رید Brian Reid ، دانشمند کامپیوتری که در کارنگی ملون روی دکترای خود کار می‌کرد، گفت: ((ایمیل چیزی بین بزرگسالان محسوب می‌شد.)) درک بالغانه خاصی لازم داشت. او ادامه داد: ((من یک برنامه ایمیل دارم و می‌خواهم برای شما ایمیل بفرستم و شما می‌خواهید آن را دریافت کنید. تا زمانی که روی استاندارد توافق داریم، همه چیز خوب پیش می‌رود.)) بسیاری از کاربران اولیه ماشین فکس هم با همین نوع سردرگمی‌ها سعی می‌کردند مطمئن شوند دستگاه فرستنده می‌تواند با دستگاه فکس گیرنده ارتباط برقرار کند.

این مشکل در مقیاس وسیع بین ماشین‌های تنکس و غیر تنکس رخ می‌داد. برنامه نویسان در چند پایگاه غیر تنکس، مانند آنهایی که با ماشین‌های مبتنی بر سیستم عامل مولتیکس کار می‌کردند، به پیشبرد برنامه‌ها و ویژگی‌های ایمیل به زبان سیستم عامل‌های خود و ارسال پیام‌های خود از طریق شبکه ادامه دادند. از آن طرف هم ماشین‌های تنکس نمی‌توانستند فرمت‌های مورد استفاده در دیگر پایگاه‌ها را مدیریت کنند. بنابراین دوباره، نتیجه جز درگیری و اختلال نبود.

تنوع سیستم‌های غیراستاندارد در شبکه حتی با چیزی به ظاهر بی‌اهمیت مانند علامت @ تاملینسون، مشکل ایجاد کرد. اختلاف در علامت @ موضوعی طولانی بود و نظرات زیادی حول آن وجود داشت. بر سر این که چه چیزی در سمت چپ علامت و چه چیزی در سمت راست قرار گیرد، اختلاف نظر وجود داشت. اما قبل از آن، بحث بر سر این بود که آیا اصلا باید از آن به عنوان مرز بین نام کاربر و میزبان در آدرس استفاده شود یا خیر.

کاربران مالتیکس زمانی که برای اولین بار از این علامت استفاده شد به شدت معترض شدند، البته قابل درک بود. تاملینسون، یک هکر تنکس، علامت @ را انتخاب کرده بود، بدون اینکه شاید متوجه باشد که در سیستم مالتیکس این نشانه برای ارسال دستور ((پاک کردن خط)) استفاده می‌شود. هر کاربر مالتیکس که سعی می‌کرد نامه‌ای به ((Tomlinson@bbn-tenex)) ارسال کند، به سرعت دچار مشکل می‌شد. مالتیکس شروع به خواندن آدرس می‌کند، با علامت @ روبرو می‌شود و هر چیزی را که تایپ شده، پاک می‌کند.

تد مایر Ted Myer و آستین هندرسون Austin Henderson ، از گروه تنکس BBN، تصمیم گرفتند برای حل یکی از این مشکلات ناسازگاری، مشکل هدر، دست به کار شوند. در آوریل ۱۹۷۵ آنها لیست جدیدی از هدر‌های ((استاندارد)) را منتشر کردند. سندی که عنوان آن را (( پروتکل انتقال پیام Message Transmission Protocol )) گذاشتند و با نام RFC 680 منتشرش کردند.

اما RFC 680 بلافاصله در میان کسانی که فکر می‌کردند این تلاش بیش از حد تنکس محور است، سر و صدا ایجاد کرد. پستل، نگهبان RFCها، که اغلب حرف آخر را می‌زد، سنگر را به دست گرفت. او گفت که RFC 680 همان استانداردی است که نامه‌ها نیاز داشتند. او گفت: ((این که بسیاری از برنامه‌های خواندن ایمیل، نامه‌هایی که با استاندارد مطابقت ندارند را می‌پذیرند خوب است، اما این امر نقض استاندارد برنامه‌های ارسال نامه را توجیه نمی‌کند.)) او افزود که اگر استاندارد ناقص است، از هرگونه پیشنهاد برای اصلاح آن استقبال می‌شود.

اختلافات صورت گرفته مشخص کرد که پایگاه‌های تنکس، به رهبری BBN، فرهنگ غالب شبکه را تشکیل می‌دادند، در حالی که پایگاه‌های ((اقلیت)) با سیستم‌عامل‌های متنوع خود می‌توانستند یک جنبش مخالف انقلابی را به وجود بیاورند. به این ترتیب بذرهای درگیری طولانی مدتی که در دهه بعد ادامه یافت و در جامعه به عنوان جنگ هدرها شناخته شد، کاشته شد. بسیاری از این نبردها در عرصه گروه جدیدی از مکالمه‌کنندگان رایانه‌ای به نام ((Msg-Group)) صورت گرفت.

گروه MSG

در ۷ ژوئن ۱۹۷۵، استیو واکر Steve Walker ، مدیر برنامه آرپا در IPTO، پیش نویس پیامی را برای اعلام تشکیل چیزی جدید (یک گروه گفتگوی الکترونیک) تهیه کرد. او نوشت که ((جامعه شبکه باید در مورد این که چه چیزی در سرویس‌های پیام الزامی است، چه چیزی خوب است و چه چیزی نامطلوب است صبحت کند. ما تجربه سرویس‌های زیادی را داشته‌ایم و باید بتوانیم نظرات خود را در این مورد جمع آوری کنیم.)) او از نظرات هر کسی که حاضر به ارائه آنها باشد، استقبال می‌کرد و حتی کمی از بودجه آرپا را به تشکیل این گروه اختصاص داد. او ادامه داد: ((تمام این کار یک تلاش جدید است. امیدوارم از همه این موارد، استراتژی بلندمدتی برای جهت‌گیری خدمات پیام‌رسانی در شبکه آرپانت و البته در وزارت دفاع آمریکا، توسعه پیدا کند. بیایید شروع کنیم.))

در سبک کلامی خلاصه کردن لغات که در فرهنگ کامپیوتری نفوذ کرده بود، گروه خدمات پیام با نام MsgGroup شناخته شد.

دیو فاربر در UC Irvine داوطلب شد تا مسئول پرونده‌های گروه Msg باشد؛ فاربر همچنین از همکار مشاورش، اینار استفرود Einar Stefferud ، درخواست کمک کرد. طولی نکشید که عمده کارهای روزمره مدیریتی به دست استفرود افتاد، که ابتدا با نگهداری لیست اعضای گروه Msg، ثبت نام تازه واردان و متقائد کردن آنها به معرفی مقدماتی خودشان و مرتب کردن نامه‌های برگشتی شروع به کار کرد. به زودی استفرود مدیر و مسئول پشت پرده گروه Msg شد. او به عنوان پل ارتباطی، پیام‌هایی که برای انتشار ارسال می‌شدند را دریافت و سپس به صورت دستی به تمامی اعضای گروه ارسال می‌کرد. این فرایند دشواری بود که بعدا به صورت خودکار درآمد.

تمام اعضای Msg بحث‌های خود را در فضای عمومی گروه انجام نمی‌دادند؛ به اندازه فضای عمومی یا بیشتر، ترافیک ایمیل خصوصی در بین برنامه نویسان وجود داشت. اما در نهایت همه افرادی که در پیاده سازی سیستم‌های پست الکترونیک دخیل بودند، در بحث‌ها شرکت می‌کردند یا حداقل از اتفاقاتی که در گروه می‌افتاد مطلع بودند. بحث‌ها ده سال به طول انجامید. با گذشت زمان، هزاران پیام و صدها هزار کلمه توسط صدها عضو گروه Msg رد و بدل شد.

گروه Msg جزو اولین لیست‌های پستی شبکه بود. لیست‌های پستی دیگری هم وجود داشتند که اکثرا بدون مجوز بودند و در سایت‌های آموزشی فعالیت می‌کردند. اولین لیست غیررسمی پرطرفدار SF Science fiction -Lovers نام داشت که به ​​طرفداران داستان‌های علمی تخیلی اختصاص داشت.

برخی از برنامه نویسان، فیلدهای هدر خود را با اطلاعات بسیار بیشتری نسبت به سایرین پر می‌کردند؛ اطلاعاتی نظیر تعداد کاراکترها، کلمات کلیدی و جزئیات فنی مختلف. در همین حال، منتقدان با تاکید بر مباحث اقتصادی، با اضافه بار اطلاعات مخالفت می‌کردند. آنها با هدرهای بسیار شلوغ و بیهوده(که مانند یادداشت دقیق مواد به کار رفته در کاغذ، روی آن بود) برخورد می‌کردند. پیام‌های کوتاه با هدرهای دست و پا گیر، سنگین و نامتعادل به نظر می‌رسیدند و به جای پیام، بر هدر تاکید می‌کردند. برایان رید در کارنگی ملون، که اغلب حرف عقل را در گروه Msg به صدا در می‌آورد، طرفدار هدرهای کوتاه بود. یک روز او یک پیام کنایه آمیز از یکی از همکارانش دریافت کرد و آن را به گروه Msg ارسال کرد:

تاریخ: 7 آوریل 1977 1712-EST

از: باب چانسلر در CMU-10A

پاسخ به: Cheese Coop در CMU-10A

موضوع: پاسخ: موفقیت از دست رفته

به: برایان. رید در CMU-10A

CC: Chansler@CMU-10A

فرستنده: باب. چنسلر در CMU-10A

شناسه پیام: [CMU-10A] 7 Apr 1977 17:12:49 Bob Chansler In-Reply

به: پیام شما در تاریخ 6 آوریل 1977

My-Seq-#: 39492094

Yr-Seq-#: 4992488

کلاس: A

زیر کلاس: MCMXLVII

نویسنده: RC12

` `تایپیست: فِرِد

ترمینال: TTY88

FE-L#: 44

دلیل: آیا گودزیلا به دلیل نیاز داشت؟

معتبر: بعد از 12 آوریل 1977 1321Z

تعلیق: پس از 19 آوریل 1977 0000Z

خطاهای-املایی-این-پیام: 0

خطاهای-املایی-تا-امروز: 23

آب و هوا: بارش اندک باران، مه

پیش‌بینی: صاف شدن هوا تا صبح

ارزیابی روانی فرستنده: کمی ناپایدار

سطح امنیت: عمومی

زیرسطح امنیتی: 0

اجازه-ارسال: عمومی

اجازه-دریافت: عمومی

#-افراد-حاضر-در-اتاق-ترمینال: 12

XGP: UP-cutter not working

وزن/قد-فرستنده: 205/76

دستگاه‌ها: M&M موجود است اما دستگاه بادام خالی است

آخرین-M&M: 17

HDR-چک‌سام: 032114567101

-———————————————————-

برایان،

من نگرانی تو را در مورد اندازه هدر پیام درک نمی‌کنم.

باب.

رید پرسید، چرا نمی‌توانیم هدرها را طوری پیکربندی کنیم که فقط قسمت‌هایی از هدر را که برای خواندن انتخاب می‌کنیم چاپ کنند؟ او گفت: ((بروید و سی و چهار فیلد هدر مختلف قرار دهید؛ تمام چیزی که من واقعا می‌خواهم ببینم ((فرستنده)) و ((تاریخ)) است.)) دیگران نیز با این پیشنهاد موافق بودند. برنامه ایده آل به کاربران اجازه می‌داد، هدرهای خودشان را طراحی کنند. در این بین سیستم پستی پیچیده NLS JOURNAL MAIL داگ انگلبارت، این ویژگی ((اطلاعات نامرئی)) را ارائه می‌کرد که امکان مشاهده انتخابی تعداد زیادی از داده‌های هدر را فراهم می‌کرد.

در ۱۲ مه ۱۹۷۷، کن پوگران، جان ویتال، دیو کراکر و آستین هندرسون یک کودتای ایمیلی کامپیوتری راه انداختند. آنها بالاخره تکمیل استاندارد پست جدید، RFC 724، ((استاندارد رسمی پیشنهادی برای قالب پیام‌های شبکه آرپا)) را اعلام کردند. استانداردی که آنها پیشنهاد کردند حاوی بیش از بیست صفحه مشخصات مرتبط با دستورالعمل‌های نگارشی، معنایی و واژگانی بود. RFC توضیح می‌داد که گیرنده یک پیام با توجه به قابلیت‌های سیستم نامه خوانی شخص‌اش می‌تواند کنترل فوق العاده‌ای بر ظاهر پیام داشته باشد.

در روزهای پس از انتشار RFC 724، واکنش جامعه کامپیوتری به پروتکل جدید بی‌تفاوتانه بود. الکس مک‌کنزی از BBN، نسبت به بقیه نظرات بیشتری در مورد آن داشت. پستل، که مدافع RFC 680 قدیمی بود، کمتر تحت تاثیر طرح پیشنهادی جدید قرار گرفت. او به سختی این ادعا را پذیرفت که این یک استاندارد رسمی آرپا است. او گفت: ((تا آنجا که من می‌دانم، هیچ یک از پروتکل‌های آرپانت در هیچ سطحی، مهر رسمی توسط آرپا روی‌شان نخورده. اکنون این مدعیان رسمی چه کسانی هستند؟ چرا این مجموعه سازمان‌های تحقیقاتی کامپیوتری باید از کسی دستور بگیرند؟)) تاکید زیادی به جای همکاری و به کمال رساندن سیستم، روی رسمی بودن صورت گرفته بود. او گفت: ((من ترجیح می‌دهم وضعیت را نوعی تکامل گام به گام ببینم، جایی که اسنادی مانند RFC 561، 680 و 724 قدم‌های ما را ثبت می‌کنند. تاکید بیش از حد روی رسمی بودن یک گام، ممکن است برداشتن گام‌های بعدی را بسیار سخت کند.))

تیم 724 RFC انتقادات را جذب کرد. شش ماه بعد، تحت رهبری دیو کراکر و جان ویتال، آخرین نسخه اصلاح شده RFC 724 به عنوان RFC 733 منتشر شد. این مقاله ((صرفا به‌عنوان تعریفی)) از آنچه قرار بود بین میزبان‌های آرپانت ارسال شود، در نظر گرفته شد. آنها قصد نداشتند در آن، ظاهر یا ویژگی‌هایی که برنامه‌های ایمیل می‌توانستند پشتیبانی کنند را دیکته کنند. این استاندارد فعلی، حداقل چیزی بود که نیاز بود.

تعدادی از توسعه‌دهندگان، برنامه‌های ایمیل را دوباره نوشتند یا اصلاح کردند تا با دستورالعمل‌های جدید مطابقت داشته باشند، اما در عرض یک سال پس از انتشار RFC 733، درگیری‌ها دوباره شروع شد. یکی از نگرانی‌های خاص، ناسازگاری هدر‌های RFC 733 با برنامه‌ای به نام MSG بود (علی‌رغم این واقعیت که نویسنده آن، جان ویتال، در نوشتن RFC 733 نقش داشت).

ویتال هکر در سال ۱۹۷۵ برنامه MSG را به دلیل عشق محضش به کار نوشته بود. او توضیح داد که MSG هرگز به طور رسمی حمایتی ((غیر از اوقات فراغت من)) نداشته. اما خیلی زود، کاربران MSG به بیش از هزار نفر رسیده بودند که در آن روزها به معنای بخش عظیمی از دنیای آنلاین بود. ویتال در ابتدا از برنامه RDmail رابرتز استفاده می‌کرد که برای مدیریت دو یا سه پیام عالی بود، اما او کم کم روزانه بیست پیام دریافت می‌کرد و برنامه‌ای می خواست که آنها را با سهولت بیشتری مدیریت کند. او گفت: ((MSG کار را تکمیل کرد. دیگر شما می‌توانستید پیام‌ها را در فایل‌های مختلف دیگری که فولدر نامیده می‌شدند، جمع کنید و در نهایت پاسخ دهید و ارسال کنید.))

در واقع ویتال به دلیل قرار دادن کلمه ((پاسخ)) در واژگان ایمیل به طور گسترده شناخته شد. اضافه کردن دستور پاسخ توسط او، پاسخ دادن به پیام‌ها را بسیار راحت‌تر کرد. ویتال به یاد آورد: ((من داشتم فکر می‌کردم، هی، با وجود یک دکمه پاسخ، دیگر مجبور نیستم آدرس یا آدرس‌های برگشتی را دوباره تایپ کنم، یا اشتباه تایپ کنم!))

MSG الهام بخش نسل جدیدی از سیستم‌های پستی از جمله MH، MM، MS و همینطور پروژه‌ای با حمایت مالی عظیم پنتاگون در BBN به نام HERMES.MSG بود؛ برنامه‌ای که یک (( killer app به اصطلاح، نرم‌افزارهایی که به حدی خوب و مفید هستند که به سرعت در دنیا پر می‌شوند )) واقعی بود. اگرچه هرگز چیزی رسمی در مورد آن وجود نداشت، MSG به وضوح از حمایت مردمی گسترده‌ای برخوردار بود. و در سراسر شبکه ردی از آن بود؛ حتی مقامات ارشد آرپا در پنتاگون از آن استفاده می‌کردند. اگر استانداردی به طور گسترده پذیرفته شده بود، آن MSG بود که برای مدتی طولانی بر شبکه حاکم بود. (چند نفر در BBN هنوز در دهه ۱۹۹۰ از MSG استفاده می‌کردند.)

MSG ویتال و دستور ((پاسخ)) وی، او را تبدیل به یک چهره افسانه‌ای در محافل ایمیل کرد. برایان رید به یاد می آورد: ((به خاطر ویتال بود که ایمیل بخشی اساسی از زندگی روزمره ما شد. وقتی سال‌ها بعد او را ملاقات کردم، به یاد می‌آورم (همانطور که معمولا وقتی مردم یک افسانه زنده را ملاقات می‌کنند) از دیدن اینکه او دو دست و دو پا دارد و هیچ موتور موشکی بر پشتش نداشت، ناامید شدم.))

MSG تنها یک هک عالی نبود، بلکه بهترین مدرک حاضر بود که نشان داد در آرپانت، قوانین ممکن است وضع شوند، اما الزاما پیروز نمی‌شوند. این اعلامیه‌های رسمی نبودند که به شبکه کمک می‌کردند، بلکه انداختن فناوری‌ها به داخل شبکه و مشاهده کارکرد آنها بود که موثر واقع می‌شد. و وقتی چیزی کار می‌کرد، پذیرفته می‌شد.

ادونچر و کوازار: شبکه باز و گفتار آزاد

هر چه مردم بیشتر از آرپانت برای ایمیل استفاده می‌کردند، راحت‌تر حرفشان را می‌زدند. پیام‌های ضد جنگ زیادی وجود داشت و در اوج بحران واترگیت، دانشجویی در آرپانت از استیضاح نیکسون حمایت می‌کرد.

نه تنها شبکه، بلکه کاربردهای جدید و ارتباطات جدید بین مردم، همگی در حال گسترش بودند. و این تمام چیزی بود که لیکلایدر می‌خواست. یکی از خیره‌کننده‌ترین نمونه‌های آن با یکی از بچه‌های قدیمی IMP، ویل کروتر، شروع شد.

حلقه کوچکی از دوستان در BBN، در بازی Dungeons and Dragons، یک بازی نقش‌آفرینی فانتزی پر جزییات که در آن یکی از بازیکنان محیطی را طرح می‌کند و آن را با هیولاها و پازل‌ها پر می‌کند و بازیکنان دیگر باید راه خود را در باز کنند، غرق شده بودند. کل بازی فقط روی کاغذ و در ذهن بازیکنان وجود داشت.

در شبی در سال ۱۹۷۵ اریک رابرتز Eric Roberts ، از شاگردان دیو والدن در هاروارد، او را به یکی از جلسات این بازی برد. والدن بلافاصله گروهی از دوستان خود از تیم آرپانت را برای ادامه این جلسات جمع کرد. رابرتز داستان‌های میرک‌وود را خلق کرد، نسخه‌ای وسیع‌تر از Dungeons and Dragons که در سرزمین میانه جی آر آر تالکین اتفاق می‌افتاد. این بازی حدود یک سال به طول انجامید و بیشتر در کف اتاق نشیمن والدن انجام شد. یکی از بازیکنان ویل کروتر بود. با اینکه بازیکنان دیگر نام‌هایی مانند زاندار، کلارف یا گرون را برای شخصیت‌های خود انتخاب کرده بودند، کروتر همان ویلی بود، یک دزد نامرئی.

کروتر همچنین یک کاشف سرسخت غارها بود. و همسرش پت Pat به دلیل عضویت در گروه کوچکی که اولین ارتباط شناخته شده بین غار ماموت‌ و غار فلینت ریج کنتاکی را کشف کردند، در میان غارنوردان شهرت پیدا کرده بود. غار ۱۴۴ مایلی ماموت، طولانی ترین غار شناخته شده در جهان بود. کروتر نقشه‌بردار بنیاد تحقیقات غارها بود. او از ساعات بیکاری خود برای ترسیم نقشه‌های پیچیده زیرزمینی در رایانه BBN استفاده می‌کرد.

در اوایل سال ۱۹۷۶ ویل و پت طلاق گرفتند. او به دنبال کاری بود که بتواند با دو فرزندش انجام دهد و به این ایده رسید که ویل برنامه نویس را با ویلی دزد خیالی متحد کند: یک نسخه کامپیوتری ساده شده از Dungeons and Dragons به نام ادونچر Adventure (ماجراجویی). اگرچه بازی از نقشه‌های واقعی غارهای کنتاکی استفاده نمی‌کرد اما کروتر پایه ادونچر را بر اساس تصاویر ذهنی واضحش از آن اتاق‌های زیرزمینی بنا کرد. میله‌های آهنی که بازیکنان در شروع بازی از آن عبور می‌کردند، از ورودی غار فلینت ریج الگو گرفته بود. او حتی از یک یا دو اصطلاح غارنوردی در بازی استفاده کرد؛ ((Y2)) که در نقطه‌ای از بازی بر روی یک سنگ حک شده بود، نشان دهنده مسیر ورودی دوم بود.

کروتر برنامه را در طول سه یا چهار آخر هفته به پایان رساند. بچه‌های او (هفت و پنج ساله) آن را دوست داشتند و کروتر شروع به نشان دادن آن به دوستان خود کرد. اما فروپاشی ازدواجش، روح کروتر را تضعیف کرد و هرگز سراغ بهبود بازی نرفت.

باب تیلور، که اکنون مدیر آزمایشگاه علوم رایانه در مرکز تحقیقات پالو آلتو شرکت زیراکس است، ابتدا سورو اورنشتاین و سپس ویل کروتر را متقاعد کرد که به او بپیوندد، و زمانی که کروتر در سال ۱۹۷۶ به کالیفرنیا نقل مکان کرد، برنامه ادونچر را در یک فایل روی کامپیوتر BBN باقی گذاشت. با وجود صیقل نخوردن بازی، کلمه ادونچر در جامعه شبکه نفوذ کرد.

یک دانشجوی فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد به نام دان وودز Don Woods از طریق دوستی که با یک نسخه از ادونچر در کامپیوتر دانشکده پزشکی استنفورد برخورد کرده بود، درباره آن شنید و بازی را از آنجا دانلود کرد. اما وودز در ابتدا برای اجرای ادونچر با مشکل مواجه شد و وقتی بالاخره موفق شد، متوجه شد که بازی مملو از اشکال است. با این حال، او جذبش شد. وودز گفت: ((ادونچر باعث می‌شود کاربران احساس کنند که بیشتر با رایانه تعامل دارند. به نظر می‌رسید که کامپیوتر بیشتر به آنچه که شما تایپ کرده‌اید پاسخ می‌دهد، تا اینکه مانند یک حریف ساکت به اجرای حرکات از پیش تایین شده بپردازد. به نظرم این موضوع بازیکنان زیادی را که علاقه‌ای به ایده رقابت ((در مقابل)) کامپیوتر نداشتند را جذب می‌کرد. در اینجا شما ((همراه با)) کامپیوتر بازی می‌کردید.))

بازی، ویل کروتر را به عنوان سازنده نشان می‌داد، بنابراین وودز تصمیم گرفت کروتر را برای دریافت کد برنامه پیدا کند تا بتواند شروع به تعمیرات نواقص آن کند. او به دنبال کروتر به هر میزبانی در شبکه ایمیل فرستاد و در نهایت او را در PARC پیدا کرد. کروتر با خوشحالی کد را به او تحویل داد. چندین ماه طول کشید تا برنامه دوباره کار کند و در طی این مدت، آن برنامه ساده، حجمش دو برابر شد. وودز موانع جدیدی ایجاد کرد، یک دزد دریایی اضافه کرد، مازها را دشوارتر کرد و چندین گنج اضافه کرد که برای پیدا کردنشان نیاز به حل چندین مسئله بود.

وقتی کار روی ادونچر تمام شد، وودز یک حساب مهمان روی کامپیوتر آزمایشگاه هوش مصنوعی استنفورد ایجاد کرد تا به مردم اجازه بازی دهد، و انبوهی از مهمانان وارد سیستم شدند. مردم برنامه را از طریق شبکه برای یکدیگر ارسال کردند و ادونچر مانند یک اسباب بازی جدید در همه جا پخش شد. از آنجا که کروتر آن را در فورترن نوشته بود، می‌شد آن را با بسیاری از رایانه‌های مختلف با سهولت نسبی منطبق کرد. هم کراتر و هم وودز برنامه نویسان را تشویق به کپی و به اشتراک گذاری بازی می‌کردند و آدرس ایمیل خود را برای هرکسی که در نصب، بازی کردن یا کپی بازی به کمک نیاز داشت، قرار دادند.

مردم تا دیروقت با چشمانی خسته در جستجوی گنج بودند. وودز گفت: ((من مدت‌ها بود شمار برنامه‌نویسانی که به من می‌گفتند تجربه ادونچر، شروع کننده کار آنها با کامپیوتر بوده است را از دست داده بودم.)) این بازی الهام بخش صدها نسخه مشابه دیگر بود که در نهایت یک صنعت کامل را ایجاد کرد.

ادونچر جذابیت فرهنگی شبکه را باری دیگر نشان داد. و تاکید بر آزاد بودن با گذشت زمان بیشتر می‌شد. درهای بسته اندکی در شبکه وجود داشت و در مورد اینکه چه کسی می تواند از آنها عبور کند و برای چه اهدافی می‌تواند از آنها عبور کند، روحیه آزادانه‌ای حاکم بود. هر کسی که بخواهد جمعیت دانشجویان فارغ التحصیل را در استفاده آزادانه از شبکه محدود کند، طرز فکر جامعه علوم کامپیوتر را اصلا درک نکرده است. آرپانت دارایی رسمی دولت فدرال بود، اما پست شبکه برای همه نوع مکالمه روزانه‌ای استفاده می‌شد.

سپس، در بهار ۱۹۷۷، کوازار وارد میدان شد. ورود آن آغاز اولین بحث‌های آزادی بیان در فضای مجازی بود. این جنجال بر سر یک دستگاه غیرعادی ساخته شده توسط شرکت صنایع کوازار بود و به بحثی در مورد استفاده از زیرساخت‌های دارای بودجه عمومی مانند آرپانت برای انتقاد آشکار از یک شرکت خصوصی، تبدیل شد.

این دستگاه که زاییده فکر صنایع کوازار بود، پنج فوت و چهار اینچ ارتفاعش بود و دویست و چهل پوند وزن داشت. این ربات Domestic Android نام داشت، یک کمک کننده قابل برنامه ریزی که می‌توانست ده‌ها کار اصلی خانه را مانند تمیز کردن زمین، چمن زنی، شستن ظروف و سرو نوشیدنی را انجام دهد. دارای شخصیت و قابلیت گفتار بود تا بتواند ((در هر موقعیت انسانی تعامل داشته باشد)). می‌تواند ((به بچه‌ها زبان فرانسه بیاموزد)) و ((به آموزش آن‌ها حتی در حین خواب ادامه دهد)). با قیمت اعلام شده ۴,۰۰۰ دلار، تقلبی به نظر می‌رسید.

فیل کارلتون Phil Karlton از کارنگی ملون اولین کسی بود که در ۲۶ می ۱۹۷۷ به گروه Msg هشدار داد. پایگاه او در آرپانت به شدت روی کاوش هوش مصنوعی، تشخیص گفتار و مشکلات تحقیقاتی مرتبط، متمرکز بود. بنابراین کمی در مورد ربات‌ها می‌دانست. اندروید و مخترع آن توجه بسیاری از مطبوعات ملی، که اکثرش مثبت بود، به خود جلب کرده بودند. همچنین تبلیغات گسترده کوازار توجه Consumer Reports را به خود جلب کرد، که در شماره ژوئن مطلبی منتقدانه در مورد آن منتشر کرد.

در ابتدا کوازار چیزی جز یک انحراف سرگرم کننده از کار اصلی گروه Msg به نظر نمی‌رسید. همه اعضای گروه می‌دانستند که این یک فریب است و برای مدتی این به نظر کافی می‌آمد. اما پس از آن، احساس وظیفه مدنی به وجود آمد. دیو فاربر گفت که در بوکا راتون فلوریدا بوده و از رادیو شنیده که اداره پلیس میامی-دید در نظر دارد یک ربات نگهبان کوازار را برای زندان‌شان به قیمت ۷,۰۰۰ دلار بخرد. در ماه مارس، روزنامه Boston Globe مطلبی به نقل از ماروین مینسکی از MIT و سایر متخصصان هوش مصنوعی منتقد، منتشر کرد. اما همانطور که یکی از اعضای گروه Msg گفت، این مقاله نگرشی کلی داشت که ((فقط به شما نشان می‌داد که دانشگاهیان نمی‌توانند هیچ کار عملی انجام دهند، و تنها چیزی که شما نیاز دارید یک مرد است که در پشت یک گاراژ سخت کار کند تا آنها را شرمنده کند.)) این حماسه ردپایی از ناباوری را در جامعه تحقیقاتی هوش مصنوعی به جا گذاشت.

برایان رید و یکی از همکارانش، مارک فاکس Mark Fox ، از آزمایشگاه هوش مصنوعی کارنگی ملون، گزارشی غیرمعمول برای همه اعضای گروه Msg فرستادند و به آنها گزارشی شخصی از بازرسی این ربات خانگی در فروشگاهی بزرگ در مرکز شهر پیتسبرگ ارائه کردند. جامعه تحقیقاتی که از کارهای پیشگامانه هوش مصنوعی CMU اطلاع داشت، با آزمایشگاه تماس گرفتند تا بپرسند چگونه ممکن است یک ربات کوازار در تشخیص گفتار بسیار بهتر از هر چیزی که CMU تا الان تولید کرده، عمل کند. در پاسخ به این سوال، یک تیم چهار نفره از CMU کار میدانی را شروع کرد.

رید و فاکس گزارش دادند: ((آنها به منظره ترسناکی برخورد کردند.)) در بخش مردان، در میان کت و شلوارها، یک قوطی فلزی چرخدار پنج فوتی با جمعیت حرف می‌زد. موتورهای الکتریکی و یک سیستم چرخ دنده، بازوهای دستگاه را به حرکت در می‌آوردند. این ربات به هر موضوعی مسلط به نظر می‌رسید، ویژگی‌های فیزیکی مشتریان را تشخیص می‌داد و آزادانه در هر جهتی حرکت می‌کرد. جمعیت مسحور شده بود.

اما دانشمندان شک داشتند. آنها به دنبال شواهدی از کنترل از راه دور به اطراف نگاه کردند. ((آنجا رو! حدود ده فوت از ربات فاصله داشت و در میان جمعیت ایستاده بود. مردی را با کت و شلوار آبی دیدیم که دستش را متفکرانه مانند ارسطو و نیم تنه هومر در نقاشی معروف رامبراند، به دهانش گرفته بود.)) رید و بقیه مدتی تماشا کردند و متوجه شدند که هر وقت ربات صحبت می‌کند، مرد کت آبی هم زیر دستش شروع به زمزمه می‌کند. این مرد به طرز مشکوکی سیمی از کمرش آویزان بود.

بحث در مورد ربات کوازار به صورت پراکنده تا چند سال ادامه داشت تا اینکه در اوایل سال ۱۹۷۹، اینار استفرود، مدیر MsgGroup، و دیو فاربر Dave Farber ، که از کنار گود، این بحث را دنبال می‌کردند، یادداشت هشداری برای گروه Msg ارسال کردند. آنها هشدار دادند: ((وقتی از روبات کوازار انتقاد می‌کنیم، به یکسری مشکلات احتمالی بر خواهیم خورد.)) آنها گفتند که استفاده از تسهیلات دولت ایالات متحده برای افترا زدن به یک شرکت، می‌تواند برای جامعه تحقیقاتی آرپا نتایج منفی داشته باشد. آنها از همتایان خود خواستند که خودسانسوری دقیقی اعمال کنند و فقط تحقیقات فنی را به جامعه گزارش دهند. همه با این حرف موافق نبودند و گروه Msg درگیر مباحثه‌ای جدی شد.

جان مک‌کارتی، که در آزمایشگاه هوش مصنوعی استنفورد کار می‌کرد، از جمله افرادی بود که بیشتر از همه از ادعاهای کوازار آزرده خاطر شد. او به گروه گفت که با این گمانه زنی‌ها مبنی بر اینکه کوازار ممکن است شکایت کند، کوتاه نخواهد آمد. مک‌کارتی گفت: ((به نظر می‌رسید کسی از سایه خودش می‌ترسد. هرگز کسانی که متقلب هستند، سعی نمی‌کنند از منتقدان خود شکایت کنند.)) مینسکی و رید همچنین به صراحت گفتند که به هر خبرنگاری که بپرسد خواهند گفت که باور دارند این ربات صرفا یک شوخی است و قبلا این نظر را به بیش از ده‌ها روزنامه نگار ابراز کردند.

فاربر پاسخ داد: ((من هیچ ترسی از شکایت ندارم. با این حال، ما داریم از یک ابزار عمومی به نام آرپانت استفاده می‌کنیم. بنابراین هنگامی که از این ابزار برای مطالبی که بالقوه توهین‌آمیزند استفاده کنیم، آرپا، وزارت دفاع و دسترسی و استفاده آینده ما از شبکه را در معرض خطر قرار می‌دهیم.)) فاربر دوباره خواستار خویشتنداری شد.

رید وارد مباحثه شد و گفت: ((گروه Msg نزدیک‌ترین چیزی است که ما به عنوان یک انجمن علوم کامپیوتری در سراسر کشور داریم.)) رید به این اشاره می‌کرد که گروه Msg مانند یک باشگاه اجتماعی است. آنقدر با هم دعوا کرده بودند که با هم دوست شده بودند. محدود کردن بحث‌ها غیرطبیعی بود. علاوه بر این، رید دیدگاه لیبرال‌تری نسبت به آزادی بیان داشت و استدلال می‌کرد که اگر موضوعات محدود شوند، آزمایش‌های مرتبط با ارتباطات آسیب خواهد دید. او گفت: ((تا زمانی که مردم شروع به پیشنهاد سرنگونی دولت ما نکنند، فکر نمی‌کنم هیچ موضوع معقولی نیاز باشد محدود شود.))

شخصی پیشنهاد کرد که یک سلب مسئولیت را به ارتباطات شخصی در آرپانت ضمیمه کنید تا نظرات شخصی به عنوان کارهای رسمی در نظر گرفته نشود. شخص دیگری اذعان کرد: ((چه کسی از پست شبکه برای ارتباط شخصی استفاده نکرده است؟ چه کسی زمان خود را صرف انجام بازی‌های جدید از طریق شبکه نکرده است؟ صادق باشید.)) در کنار شور و شوق دفاع از آزادی بیان نگرانی حفاظت از خود و شبکه نیز وجود داشت؛ راه محافظت از خود شبکه، جلب نکردن توجه منفی دولت بود. پس از چند روز، بحث بی‌نتیجه ماند و گروه Msg مجددا به فعالیت عادی خود برگشت.

آنچه از این بحث بیرون آمد، شواهد محکمی بود که نشان می‌داد جدا از تامین مالی آرپا، جامعه شبکه احساس مالکیت عمیقی نسبت به شبکه داشت و با تمام توان سعی می‌کرد از حق خود در تعیین آینده آن حفاظت کند. در قلمرویی که هویت اشخاص صرفا با کلماتی که هرکس انتخاب می‌کرد تعریف می‌شد، به نظر می‌رسید که آزادی بیان نسبت به نگرانی برای حفظ خود آن قلمرو، در اولویت دوم قرار دارد.

کابل مسی

در سه ماهه اول سال ۱۹۷۶، گزارش‌های ترافیکی نشان می‌داد که حجم نامه‌های ارسالی در آرپانت، در مقایسه با حجم نامه‌های معمولی ایالات متحده، رد پای مورچه‌ها در مسیر گله فیل‌ها است. برای مثال، آزمایشگاه هوش مصنوعی MIT، حدود ۹۹۲۵ پیام را در این بازه ارسال کرده بود. (برای مقایسه، در سال ۱۹۹۶، برخی از پایگاه‌ها روزانه ۱۵۰,۰۰۰ ایمیل را پردازش می‌کردند.) MIT یک پایگاه معمولی بود و به صورت تخمینی، اگر یک دستگاه حدود صد ایمیل را در روز پردازش می‌کرد، ضرب در ۹۸ (تعداد میزبان‌هایی که در آن زمان در شبکه وجود داشت)، تعدادی نبود که هنوز تهدیدی برای سیستم پستی ایالات متحده محسوب شود. اداره پست سالانه بیش از ۵۰ میلیارد نامه را مدیریت می‌کرد. اما منحنی رشد سریع ایمیل چیز دیگری می‌گفت.

در بخش خصوصی، شرکت‌ها آماده بودند تا مفهوم خدمات پست الکترونیک به عنوان یک سرویس تجاری مطرح شود. شركت Computer Corporation of America خیلی زود فروش يكي از اولين پکیج‌هاي تجاری نرم‌افزار ایمیل را آغاز كرد، يك محصول ۴۰,۰۰۰ دلاري به نام COMET كه براي ميني كامپيوترهای PDP-11 طراحي شده بود. برنامه دیگری به نام MESSENGER که برای کامپیوترهای IBM 360 و ۳۷۰ توسعه یافته بود، به زودی توسط شرکتی به نام On-Line Software International با قیمت ۱۸,۰۰۰ دلار در دسترس قرار گرفت. هزینه‌ها رو به کاهش بود و برخی از تحلیلگران تاثیرات ((ویرانگری)) را بر تجارت خدمات پستی ایالات متحده پیش‌بینی می‌کردند.

یکی از دستیاران رئیس اداره پست ایالات متحده در آغاز سال ۱۹۷۶ بیان کرد: ((فناوری از ما رد خواهد شد.)) روند رشد فناوری جدید و پتانسیل آشکار آن بسیار چشمگیر بود. چند نسخه از برنامه‌های پیچیده‌تر پست آرپانت مانند MSG، HERMES، و NLS JOURNAL MAIL شرکت SRI، به دست افرادی غیر از محققین نیز رسید. چندین سازمان بزرگ از جمله سازمان زمین شناسی ایالات متحده، وزارت بازرگانی، آژانس امنیت ملی و شرکت نفتی گلف اویل همگی شروع به استفاده از ایمیل از طریق شبکه‌های محلی کرده بودند.

دولت از نزدیک آینده خدمات پست الکترونیک را زیر نظر داشت. گزارشی برای دفتر سیاست‌های ارتباطات کاخ سفید توسط شرکت مشاوره آرتور دی لیتل برآورد کرد که ظرف چند سال حدود ۳۰ درصد از کل نامه‌ها به صورت الکترونیک ارسال خواهند شد. اداره پست با اعطای قراردادی ۲.۲ میلیون دلاری با RCA برای ارزیابی امکانات فنی و اقتصادی ارائه خدمات ایمیل به این پیش‌بینی واکنش نشان داد. در گزارش بدست آمده، RCA افزودن ایمیل به خدمات اداره پست را توضیح می‌داد. همچنین گروه مشاوران اداره پست نیز نگاهی دقیق به موضوع کردند. آنها داشتن یک برنامه ((دقیق و منظم)) در رابطه با پست الکترونیک را امری مهم می‌دانستند، چیزی همتراز با برنامه فضایی سفینه‌های سرنشین‌دار ناسا. کمپین ریاست جمهوری جیمی کارتر در پاییز ۱۹۷۶ چندین بار در روز از ایمیل استفاده می‌کرد. سیستمی که آنها استفاده می‌کردند یک برنامه صندوق پستی ابتدایی بود، فناوری که بیش از یک دهه قدمت داشت. اما برای یک کمپین سیاسی این اقدامی انقلابی در ارتباطات به حساب می‌آمد. بر این اساس، کارتر به عنوان ((نامزد کامپیوتر محور)) شناخته می‌شد.

در سال ۱۹۷۹، کارتر از پیشنهاد اداره پست برای ارائه نوع محدودی از خدمات پیام الکترونیک در کشور حمایت کرد. این طرح ترکیبی، بیشتر شبیه یک سرویس تلگراف بود تا یک سیستم ارتباطات الکترونیک پیشرفته. پیام‌ها شبانه به صورت الکترونیکی بین دفاتر پست مخابره می‌شدند و روز بعد به درب منزل گیرندگان می‌رسیدند. این پیشنهاد عمدتا از امکانات فناوری آن زمان بسیار عقب‌تر بود.

استفرود و دیگران در گروه Msg (جامعه‌ای با بیشترین تجربه در مورد ایمیل) بلافاصله متوجه نقص‌های طرح خدمات پستی ایالات متحده شدند که شامل تبدیل پیام‌ها از رسانه‌های الکترونیکی دیجیتال به کاغذ و سپس تحویل آنها به صورت دستی مانند نامه‌های معمولی بود. این رویکرد نه تنها هزینه‌ای بیش از ایمیل خواهد داشت، بلکه تا زمانی که به سیستم‌های سنتی وابسته است، هرگز به اندازه کافی سریع نخواهد بود تا با ایمیل رقابت کند. استفرود پیش‌بینی کرد که رایانه‌های رومیزی ((صندوق‌های پستی بی‌نظیری خواهند ساخت)) و به طور کامل از اداره پست پیشی خواهند گرفت. می‌توان با دستگاه خورد کن زباله‌های سینک مقایسش کرد، چیزی که تا قبل از اختراعش کاملا غیرقابل تصور به نظر می‌رسید. استفرود گفت: ((کلید اصلی، خودکارسازی مکانیزم پاکت نامه، جعبه‌ها،کامیون یا فرد نیست بلکه کنار گذاشتن آنهاست.))

اداره پست، مانند AT&T سابق، هرگز به طور کامل از ذهنیت تجارت سنتی خود رها نشد، احتمالا به این دلیل که هر دو نهادهایی انحصاری بودند. در نهایت وزارت دادگستری ایالات متحده، کمیسیون ارتباطات فدرال و حتی کمیسیون نرخ پستی با هرگونه نقش اساسی دولت در خدمات پست الکترونیک مخالفت کردند و ترجیح دادند آن را به بازار آزاد واگذار کنند.

هیچ موضوعی برای بحث طولانی در گروه Msg کوچک نبود. سرعت و سهولت رسانه، پتانسیل ایجاد گفتگوهای معمولی و خودجوش را بالا برده بود. در پایان دهه، برای افرادی مانند لیکلایدر و باران آشکار شده بود که انقلابی که آنها به شروعش کمک کردند اکنون در جریان بود.

باران و دیو فاربر در مقاله‌ای که به صورت مشترک با استفاده از ایمیل و با وجود فاصله‌ای ۵۰۰ مایلی از هم، نوشته بودند، بیان کردند: ((در فردایی نزدیک، سیستم‌های ارتباطی رایانه‌ای تبدیل به الزامی برای همکاری‌های از راه دور خواهند شد)). این نظرات در سال ۱۹۷۷ به صورت الکترونیکی در گروه Msg ((منتشر شد)). آنها ادامه دادند: ((همزمان که سیستم‌های ارتباطی کامپیوتری قدرتمندتر، انسانی‌تر، سخاوتمندتر و مهم‌تر از همه ارزان‌تر می‌شوند، در همه جا فراگیر خواهند شد.)) رزرو خودکار هتل، بررسی اعتبار، تراکنش‌های مالی در لحظه، دسترسی به بیمه و سوابق پزشکی، بازیابی اطلاعات عمومی، و کنترل لحظه‌ای موجودی شرکت‌ها، همگی به صورت کامپیوتری خواهند شد.

در اواخر دهه ۱۹۷۰، گزارش نهایی ارسالی دفتر تکنیک‌های پردازش اطلاعات به مدیریت آرپا در مورد تکمیل برنامه تحقیقاتی آرپانت، نتیجه‌گیری مشابهی داشت: ((بزرگترین غافلگیری برنامه آرپانت، محبوبیت و موفقیت باورنکردنی پست الکترونیک شبکه بوده است. تردیدی وجود ندارد که تکنیک‌های توسعه‌یافته ایمیل در برنامه آرپانت، کشور را فرا می‌گیرد و تکنیک‌های فعلی مورد استفاده در ارتباطات بخش‌های دولتی و خصوصی را به شدت تغییر خواهد داد.))

برای اعضای گروه Msg، پست الکترونیک مانند الماسی که در نور می‌درخشید، جذاب بود. آنها تمامی جزئیاتش را بررسی می‌کردند و معتاد این فناوری شده بودند. موضوع برچسب زمان و تاریخ، یکی از این جزئی‌بینی‌ها بود. شخصی گفت: ((رئیس من از غرهای شبانه افراد متنفر است. او می‌تواند از روی برچسب زمان (و عادات فرستنده) بفهمد که چقدر باید پیام را جدی بگیرد.))

یکی دیگر گفت: ((شاید باید علاوه بر تاریخ و زمان، اشکال ماه در هر زمان را نیز اضافه کنیم.)) (مدت زیادی نگذشت که کسی برنامه ایمیلی نوشت که همین کار را می‌کرد.)

شخص دیگری گفت: ((من واقعا از برچسب‌های دقیق زمان خوشم میاد. کمک می‌کنند که بتوانیم ترتیب نظرات را در یک مکالمه پراکنده متوجه شویم.))

در تضاد با او شخصی گفت: ((برچسب زمان باعث می‌شود برخی از مردم از آن با شیوه‌ای رقابتی استفاده کنند تا با نشان دادن فعالیت ایمیل‌شان در اواخر شب یا صبح‌های زود در مورد شلوغی کارشان لاف بزنند.))

اعضای گروه Msg می‌توانستند در مورد هر چیزی بحث کنند. مواقعی بود که می‌توانستید قسم بخورید، به تازگی با گروهی از وکلا، زباندان‌ها یا خاخام‌ها ارتباط گرفته‌اید. غریبه‌ها به طور اتفاقی وارد گفت‌و‌گو می‌شدند و به قول کسی، آنجا تبدیل به فضایی ((چند گفت‌وگویی)) شده بود. با آشنا شدن اعضای ثابت با یکدیگر، دوستی‌ها به سرعت شکل می‌گرفتند و گاهی چندین سال بعد آنها همدیگر را واقعا از نزدیک ملاقات می‌کردند. از بسیاری جهات، ارزش‌های اساسی جامعه آرپانت همان ارزش‌های سنتی بودند؛ آزادی بیان، دسترسی برابر، حریم خصوصی شخصی. با این حال، ایمیل نیز مهارگسیخته بود و ارزش‌های کاملا مختص خود را ایجاد کرد؛ یک جامعه مجازی، با آداب، ارزش‌ها و هنجارهایی (برای مثال، ((برهمکنش‌های توهین آمیز در فضای شبکه)) ) که برای بقیه جهان عجیب بود.

نزدیکی آدما در گروه Msg گهگاه باعث ایجاد کلمات تحقیر آمیز می‌شد. اولین ((گفت‌وگوی توهین آمیز)) واقعی در آرپانت به اواسط دهه ۱۹۷۰ بر می‌گردد. این رسانه باعث واکنش‌های شتابزده و درگیری‌های کلامی می‌شد. با این حال، بحث‌های شدید در گروه Msg، که خود را متمدن می‌دانست، نسبتا کنترل می‌شد. زمانی که اوضاع به شدت آشفته و مشاجره‌آمیز می‌شد، استفرود تقریبا به تنهایی و با خونسردی گروه را در کنار هم نگه می‌داشت. او تلاش می‌کرد تا Msg را فعال نگه دارد، هدرهای دشوار را در مواقع ضروری تجزیه کند، سوء تفاهم‌ها را برطرف کند و مطمئن شود که روحیه گروه و ترافیک آن هرگز خیلی بهم ریخته نشود. رکیک‌ترین حرفی که او در گروه زد، زمانی که با مشکلات فنی مواجه شد، این بود که برخی از هدر‌ها ((بوی بدی)) می‌دهند.

در مقایسه، گروه دیگری وجود داشت به نام Header People که به جهنم معروف بود. یکی از اعضایش گفت: (( ما معمولا لباس زیر آزبست می‌پوشیم. اشاره به کلمه flaming که به معنای لغوی به آتش کشیدن است، اما در اصطلاح اینترنتی به معنای تعامل توهین آمیز است. آزبست ماده‌ای نسوز است. )) Header People که در MIT مستقر بود، توسط کن هرنستاین Ken Harrenstien در سال ۱۹۷۶ راه اندازی شد. گروه غیررسمی بود و مهم‌تر از آن، کنترل نشده (به این معنی که فیلتری انسانی مانند استفرود نداشت). هرنستاین قصد داشت حداقل یک توسعه‌دهنده از هر نوع سیستم موجود در آرپانت را در گروهش جذب کند و در زمان کوتاهی درگیری‌ها در Header People، بحث بر سر هدر‌ها را به سطح جنگ‌های مذهبی رساند. هرنستاین آنها را اینگونه توصیف کرد: ((گروهی از مشت‌زن‌های پرجنب و جوش، در حال کوبیدن لاشه یک اسب تا تکه تکه شدنش.)) هر دو گروه بطور قابل توجهی همپوشانی داشتند. حتی در گروه متمدن Msg نیز، گاه‌به‌گاه خشم‌ها شعله‌ور می‌شدند. حملات پرخاشگرانه و سطح آزار و اذیت منحصر به فرد ارتباطات آنلاین که از منظر اجتماعی به شدت غیرقابل قبول بودند، به طرز عجیبی در آرپانت پذیرفته شده بود. شعله‌های خشم می‌توانستند در هر زمانی بر سر هر چیزی روشن شوند و برای یک پیام یا تا صد پیام ادامه یابند.

جنجال FINGER، بحثی بود در اوایل سال ۱۹۷۹ بر سر حفظ حریم خصوصی در شبکه، و از بدترین تجربه‌های Msg در صحبت‌های توهین آمیز بود. دعوا بر سر معرفی یک ویجت الکترونیکی در کارنگی ملون بود که به کاربران اجازه می‌داد تا به عادات آنلاین سایر کاربران در شبکه نگاه کنند. فرمان فینگر در اوایل دهه ۱۹۷۰ توسط یک دانشمند کامپیوتر به نام لس ارنست Les Earnest در آزمایشگاه هوش مصنوعی استنفورد ایجاد شد. ارنست گفت: ((افراد معمولا برای ساعت‌هایی طولانی و در زمان‌هایی بی‌برنامه در آنجا کار می‌کردند. زمانی که می‌خواستید با گروهی ملاقات کنید، مهم بود که بدانید چه کسی در آنجا حضور دارد و چه زمانی احتمال دارد که افراد دیگر نیز به جمع بپیوندند. همچنین این مهم بود که بتوانید بازیکنان والیبال را زمانی که می‌خواهید بازی کنید، پیدا کنید یا علاقمندان غذای چینی را زمانی که می‌خواهید غذا بخورید، و یا کاربران مزاحم در شبکه را هنگامی که به نظر می‌رسد اتفاقی عجیب برای سیستم رخ داده است.)) فینگر به شما اجازه نمی‌داد پیام‌های کسی دیگر را بخوانید، اما می‌توانستید تاریخ و زمان آخرین ورود و آخرین خواندن ایمیل آن شخص را ببینید. و برخی با این موضوع مشکل داشتند.

در تلاش برای احترام به حریم خصوصی، آیوور دورهام Ivor Durham در کارنگی ملون تنظیمات پیش‌فرض فینگر را تغییر داد؛ او چند بیت اضافه کرد که می‌توانستند روشن یا خاموش شوند، بنابراین اطلاعات را می‌شد پنهان کرد، مگر اینکه کاربر خودش بخواهد آن‌ها را فاش کند. دورهام بی‌رحمانه مورد نفرت پراکنی واقع شد. به او القابی از بی‌مصرف گرفته تا از نظر اجتماعی غیرمسئول یا یک سیاستمدار خرده پا و بدتر از آن را دادند؛ اما نه به خاطر حفظ حریم خصوصی. او به خاطر دستکاری باز بودن شبکه مورد انتقاد قرار گرفت.

این مناظره به عنوان یک گفتگوی داخلی در کارنگی ملون آغاز شد، اما توسط دیو فاربر، که می‌خواست ببیند اگر آن را به دنیای بیرون فاش کند، چه اتفاقی می‌افتد، به آرپانت درز کرد. فستیوال شعله‌های خشم افراد پس از درز کردن خبر آن به بیش از ۴۰۰ پیام رسید.

در اوج بحث فینگر، یک نفر با انزجار از حرف‌های توهین آمیز موجود، گروه Msg را ترک کرد. بحث فینگر نیز مانند کوازار، بدون نتیجه پایان یافت. اما هر دو بحث به کاربران درس‌های بیشتری در مورد رسانه‌ای که استفاده می‌کردند، داد. برخی معتقد بودند سرعت ایمیل باعث افزایش نفرت پراکنی می‌شود؛ هر کس که عصبانی بود می‌توانست بلافاصله و بدون هیچ تاملی، خشمش را شلیک کند.

تا پایان دهه، لحن گروه Msg، که به شدت سختگیرانه شروع شده بود، تبدیل به یک جریان باز و بی‌قید گردید. استفرود همیشه کوشش می‌کرد تا تازه‌واردان را تشویق کند معرفی الکترونیکی خود را در هنگام پیوستن به گروه انجام دهند؛ برخی افراد از گروه خداحافظی می‌کردند تا بعدا دوباره در پایگاه‌هایی دیگر فعال شوند. فقط یک یا دو نفر بودند که کاملا تشریفاتی، به دلیل اهانت‌ها و حرف‌هایی که زده می‌شد، از گروه خارج شدند.

یکی از مسئولین برجسته گروه Msg، دیو کراکر، گاهی اوقات از دید یک جامعه شناس، شبکه را بررسی می‌کرد. برای مثال، یک روز، حدود ساعت پنج بعد از ظهر، یادداشتی را برای تقریبا ۱۳۰ نفر در سراسر کشور ارسال کرد تا ببیند مردم چقدر سریع پیام را دریافت می‌کنند و به آن پاسخ می‌دهند. او گزارش داد که آمار پاسخ‌ها ((کمی ترسناک)) بود. هفت نفر در عرض نود دقیقه پاسخ دادند و در عرض بیست و چهار ساعت او بیست و هشت پاسخ دریافت کرد. این زمان‌ها و اعداد در مقیاس با دنیای امروز که انتظارات از شبکه در سرعت، سهولت و دستیابی به فناوری اطلاعات چندین برابر شده است، چندان قابل درک نیستند. اما در دهه ۱۹۷۰، دریافت این تعداد پاسخ با این سرعت، همانطور که کراکر گفت، ((تجربه‌ای کاملا شگفت‌انگیز بود)).

در ۱۲ آوریل ۱۹۷۹، یکی از تازه واردان Msg به نام کوین مک‌کنزی Kevin MacKenzie ، به صراحت در مورد ((از دست دادن معنا)) در این رسانه الکترونیکی متکی به متن دلواپس بود. بدون شک، ایمیل امکان تبادل کلام در لحظه را می‌داد، اما او از ناتوانی آن در انتقال ژست‌های انسانی، حالات چهره و لحن صدا (که همه آنها به طور طبیعی هنگام صحبت کردن به وجود می‌آیند و ظرافت‌های خاصی را در گفتار و فکر بیان می‌کنند و به عنوان مثال باعث تفاوت میان طنز و تمسخر می‌شوند) نگران بود. او گفت شاید بتوانیم مجموعه‌ای از علائم نگارشی را در پیام‌های ایمیل گسترش دهیم. وی پیشنهاد کرد به منظور نشان دادن اینکه یک جمله خاص برای شوخی است، یک خط فاصله و پرانتز در انتهای جمله درج شود، به این ترتیب: -).

مک‌کنزی اعتراف کرد که این ایده کاملا متعلق به خودش نبوده؛ او آن را از مطلبی متفاوت در نسخه‌ای قدیمی از Reader’s Digest الهام گرفته بود. حدود یک ساعت بعد، حملات به او شروع شد یا بهتر است بگوییم انتقادات. به او گفته شد که پیشنهادش ((ساده لوحانه است اما احمقانه نیست)). یک سخنرانی کوتاه در مورد تسلط شکسپیر بر زبان بدون نیاز به علائم کمکی برای او فرستادند: ((آنان که نمی‌آموزند از این ابزار درست استفاده کنند با الفبای گسترده‌تر نمی‌توانند نجات یابند؛ تنها زباله بیشتری تولید خواهند کرد.)) شکسپیر چه می‌دانست؟ ;-) شکلک‌ها و لبخند‌ها :-)، به تدریج در ایمیل و سپس بیرون از آن، در نماد نگاری‌های زمان ما جای گرفتند.

تعیین دقیق زمان یا دلیلش سخت است (شاید خستگی بود، شاید بازیکنان جدید زیاد شده بودند) اما از اوایل دهه ۸۰ میلادی، تدریجا و به صورت غیرقابل تشخیصی در ابتدا، ارکستری که به شکل شایسته‌ای اجرا می‌کرد و در طول یک دهه ایمیل را به صورت مشترک خلق کرده بود، شروع به ترک صحنه کرد. ابتدا یک صدای کلیدی خاموش می‌شد و پس از مدتی فردی دیگر در سمتی دیگر سکوت می‌کرد. به جای آکوردها، تدریجا نویزها در گروه Msg غالب شدند.

از یک جهت مهم نبود. خود دیالوگ در Msg همیشه مهم‌تر از نتایج بود. البته که ساختن مکانیسم‌های ایمیل مهم بود اما گروه Msg چیز دیگری را نیز خلق کرد (جامعه‌ای متشکل از افراد برابر که بسیاری از آن‌ها هرگز همدیگر را ندیده بودند اما به‌گونه‌ای رفتار می‌کردند که گویی در تمام عمر یکدیگر را می‌شناختند.) این اولین جایی بود که آنها چیزی را پیدا کردند که از زمان پیدایش آرپانت به دنبال آن بودند. گروه Msg شاید اولین اجتماع مجازی انسان‌ها بود.

زیبایی شبکه نه در نحوه ساخت یا عملکرد آن، بلکه در نحوه استفاده از آن دیده می‌شد. تا سال ۱۹۸۰، شبکه بسیار فراتر از مجموعه‌ای از رایانه‌ها و خطوط اجاره‌ای بود. و تبدیل به مکانی برای به اشتراک گذاری، ایجاد دوستی و یک روش باز برای ارتباطات شد. مانند جذابیت حاکم بر سیستم بزرگراهی آمریکا، که نه به خاطر آسفالت یا درجه بندی جاده‌های آن، بلکه به خاطر این بود که می‌توانستید یک کانورتیبل را مانند جیمز دین در جاده ۶۶ برانید و به رادیو خود با صدای بلند گوش کنید و از اوقات خود لذت ببرید.